کاظم میره خواستگاری، خوب که میشینن و حرف می زنن و همه ی قرار مدارا رو میذارن، کاظم می گوزه! همه فامیل بهش چپ چپ نگاه می کنن. دختره ی بیچاره هم سرخ میشه. کاظم میبینه خیلی زشت شد، رو می کنه به آسمون، می گه خدایا، منو مثه اصحال کهف خواب کن بعد از دویست، سیصد سال، بیدارم کن که کسی منو و این گندمو یادش نمونه.آقا کاظم میخوابه و بعد از دویست سیصد سال بیدار میشه...میره توی خیابون می بینه بله واقعا معجزه شده و همه چی عوض شده...شروع می کنه به راه رفتن توی شهر. بعد از یه مدت حس می کنه گرسنه است. می بینه یه نفر داره رد میشه. ازش می پرسه آقا ببخشید نونوایی کجاست؟ یارو می گه: شما این خیابونو تا آخر برو، میرسی به یه میدون. برو سمت راست. میرسی به چارراه کاظم گوزو! سر چارراه یه نونواییه.
کاظم که گشنش بوده، به روی خودش نمیاره. میره میره تا میرسه به نونوایی. یه سکه میده می گه: آقا یه نون لطفا. نونوا سکه رو می گیره نگاه می کنه میگه: این سکه خیلی قدیمیه! مال زمان کاظم گوزوس! دست تو چیکار می کنه؟ هرچی کاظم می گه: مال خودمه، نونوا می گه غلط کردی. دروغ می گی. دزدیدیش! زنگ میزنه پلیس!
آقا پلیس میاد و کاظمو به جرم غارت اموال ملی میندازن زندان! شب کاظم میخواسته بخوابه، تا دراز می کشه، زارت! می گوزه. همه مسخرش می کنن. می گن یه شبه اومدی زندان، اینجارو با توالت عمومی اشتباه گرفتی! کاظم دیگه کلافه میشه. رو می کنه به آسمون می گه: خدایا، منو بکش.راحتم کن. آقا زلزله می شه کل زندان رو سر همه خراب میشه. کاظمم میمیره. روحش میره هوا. خوب که میره بالاتر، یه نگاه می اندازه می بینه زندانو دارن بازسازی می کنن، روی تابلوی سر درش هم نوشتن: زندان کاظم گوزو!!!